حضرت زینب(س)-کوفه
به ما ز راس غریبی
خبر دهد نیزه
تمام دلخوشیه زینب
است بر نیزه
سری به نیزه شد و
آفتاب را گریاند
سری که شد سر بغض علی
به سر نیزه
به صبح نیزه و ظهر و
غروب هم نیزه
و خورده اند یتیمان
تو سحر نیزه
یکی ز دخترکان تو
گفت:یا ابتا
زدند بر سر طفلت حسین!سر
نیزه!
رباب همسفر حرمله!بیا
و ببین
نگاه مضطرب شیرخواره
بر نیزه
مپرس حال مرا خوب نیست
احوالم
ز بس نظاره شدم در
کنار هر نیزه
فتاده ای ز نوک نی
بلند مرتبه شاه
هزار بار شدی جا به
جا به هر نیزه
به بزم کوفه برادر
تو گیر افتادی
سکوت کرده ای اما
لبالب از دادی
موضوع: در مسیر کوفه و شام، كاروان اسرا در کوفه،